آزاده چشمه سنگی | شهرآرانیوز؛ در عکاسی مستند اجتماعی، دو شاخصه وجود دارد که اگر در عکسی یافت شود، میتواند عکس و عکاس را برای همیشه ماندگار کند. یکی حضور و دیگری اثر. مهم است عکاس در موقعیتی تاریخ ساز، حضور داشته باشد. موقعیتی که به ذات دراماتیک بودنش، مستعد دیده شدن است. حالا اگر این ثبت، منجر به بهبود شرایط شود، عکس توانسته رسالت خبری و اجتماعی اش را به درستی انجام دهد. ادوارد توماس آدامز، عکاس خوش اقبالی بود. اگر بخت یارش نبود و در زمان و مکان مناسب قرار نگرفته بود شاید تا ابد یک عکاس شبیه باقی عکاسان خبرگزاری آسوشیتدپرس باقی میماند.
جنگ ویتنام، میزبان عکاسان خبری مختلفی بود، اما ادی آدامز در آن یکم فوریه ۱۹۶۸ در چهارراهی قرار داشت که نگوین نگوگ لوان یک قبضه رولور را سمت یک ویت کنگی غیرنظامی گرفته بود و بی آنکه بخواهد بر آسفالت نمناک خیابان، دادگاهی برای محاکمه دست و پا کند، ماشه را کشیده بود فارغ از آنکه بداند عکاسی آن سوتر، هم زمان ماشه نیکون خاک آلودش را فشار داده و صدای شاتر و شلیک درهم ادغام شده است. ادی در درستترین جای ممکن قرار داشت و عکس او، به سرعت مسیر اثرگذاری اش را طی میکرد. تا آنجا که در آمریکا عده زیادی دست به تظاهرات علیه جنگ ویتنام زده بودند و نسخه روزنامه آسوشیتدپرس روی میز مجلس سنای آمریکا، سندی بود تا به ضدبشری بودن این جنگ شهادت دهد.
چشمان بسته مرد ویتنامی و خون سردی نگاه سرتیپ در لحظه شلیک، گواه قتلهای مکرر غیرنظامیان ویتنامی بود؛ بنابراین رئیس جمهور وقت آمریکا، جیمی کارتر مرزهای کشورش را به روی آوارگان ویتنامی باز کرد و رفته رفته مسیر جنگ تغییر یافت. ادی آدامز، اقرار میکند آن عکس به لحاظ نور و ترکیب، عکس خوبی نیست، اما گاهی تأثیر از تحسین پیشی میگیرد. آن چنان که آدامز پس از این عکس بارها در ویتنام عکاسی میکند و سیزده جنگ دیگر را پوشش میدهد، اما هیچ کدام از عکسها و مجموعه هایش به اندازه تصویر اعدام آن مرد ویتنامی ماندگار نشد. چنان که خودش اعتقاد دارد: «اگر عکسی شما را میخنداند یا به واسطه آن اشک به چشمانتان آمده یا قلبتان به درد میآید، آن عکس، عکس تأثیرگذاری است.»
برای اثرگذار بودن سوژه ها، همیشه تماشای پنهانی سوژهها از دور کافی نیست پس ادی آدامز برای ترسیم واقعیتهای تلخ فراریان ویتنام، همراه با ویتنامیها به قایقها سوار شد و خود را آواره دریا کرد تا بتواند فجایعی نظیر غارت اموال، حمله دزدان دریایی و تجاوز را منعکس کند. او در سالهای پایانی عمرش یک مدرسه تعلیم تولید و تهیه خبر و عکس برای رسانه را تأسیس کرد تا دانستهها و تجربیاتش را به استعدادهای نوظهور منتقل کند.
هرچند چنین خدماتی نتوانست وجدان آزرده اش را تا آخرین روز زندگی، بابت آن ژنرال تیرانداز آرام کند او معتقد بود: «ژنرال، آن ویت کنگی را کشت و من ژنرال را...» ژنرالی که پس از جنگ، به آمریکا مهاجرت کرد و تصمیم داشت در گوشهای برای خودش کسب و کار کوچکی مثل پیتزافروشی دست و پا کند، اما به خاطر شهرت گسترده اش، از سوی مردم طرد شد. ادی آدامز، اما همواره اقرار میکرد: «عکس ها، حتی بی آنکه ویرایش شوند، همه واقعیت نیستند و کسی نمیداند آن مرد ویتنامی چند نفر را کشته و هر کدام از ما در جایگاه ژنرال، توانایی گرفتن چه تصمیم بهتری را داشتیم...»
ادی آدامز، در نهایت از ژنرال و خانواده اش عذرخواهی کرد، اما آنچه در ذهن جهانیان باقی ماند، تماشای خشونت عریان آدمی بود که با هیچ توضیح اضافه ای، قابل ویرایش نبود.